علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

مسابقه ی بابائی دوست دارم...

به نام خدا مهم بردو باخت نیست مهم حرفیه که میخوام به بابام بگم... سلام بابایی مدت زیادیه که میخواستم باهاتون چند کلمه مردونه حرف بزنم امافرصت نشد وشما اونقدر گرفتارید که دلم نمی اومد چیزی بگم. ولی الان به مناسبت دومین سالی که بابام هستید میخوام براتون حرف بزنم پارسال 3ماهه بودم ومامانی جای پامو بهتون هدیه داد که خیلی خوشت اومد ولی امسال با این اوضاعی که داشتیم نتونستیم واستون کاری کنم. شما ازکارهای زیادی  به خاطر من استعفا دادید فقط به خاطره اینکه میخواستید لقمه ی حلالی بزارید دهنم به خصوص این اواخر که از بهترین کاری که میتونستید توش پیشرفتهای زیادی کنید مردونه ایستادید وگفتید من نیستم.میدونم از اینکه حوله ی حمومم برام کو...
19 خرداد 1391

نوبتی هم که باشه نوبت باباهاست......

ولادت امام علی مرتضی(ع) وروز پدر را به همسر عزیزم وهمه ی بابایی ها تبریک میگم عمرت طولانی وباعزت باد مرد یعنی کار و کار و کار و کار *  یکسره در شیفت های بیشمار مثل یک چیزی میان منگنه * روز و شب از هر طرف تحت فشار مرد موجی است هی در حال دو * جان بر آرد تا برآرد انتظار او خودش همواره در تولید پول * لیک فرزند و عیالش پول خوار با چه عشقی دائما در چرخشند * گرد شهد جیب او زنبور وار چون که آخر شب به منزل می رسد * خسته اما با لبانی خنده بار جای چای و یک خدا قوت به او * می شود صد لیست در پیشش قطار از کتاب و دفتر و خودکار ، تا * اسفناج و پرتقال و زهرمار آن یکی می خواهد از او شهریه * این یکی هم کفش و کیفی مارک دار هر چه می گ...
15 خرداد 1391

خوشحال تروخوشبخت تر از همیشه.......

سلام به پسر مامان وسلام به دوستای خوبم زود زود باید بنویسم وبرم تا امپراطور خوابه به کارام برسم اوضاع مغازه عالیه خیلی خیلی شیک شده رنگش کردیم قفسه گذاشتیم النگوهامو فروختمو یه مفدارجنس خریدیم قراره بابایی پول کارشناسی ویه مقدار طلبی که پیش بقیه داره رو جمع کنه وتا چند روزه دیگه بره باز جنس بیاره بیشتر از هر لحظه ی دیگه تو زندگیم احساس خوشبختی میکنم علی مرتضی هم که چند روزی به خاطره گردوخاک اسهال داشت ناراحتم کرده بود ولی از ته دل از خدا وحضرت فاطمه وام البنین خواستم کمکش کنن که زود خوب بشه و روز بعد بهتر شد وهمین طور خوب شدنش ادامه داشت تا دوروزه حالش خوب خوب شده،یه مرغ هم به خاطره سلامتی واسه این دو بانوی عزیز نذر کردم که بابایی اورد نذرو...
6 خرداد 1391

ما اومدیم...

سلام پسر مامان سلام دوستای خوبم یه هفته که نبودم رفته بودم شوش خونه ی پدرم. سه شنبه ی پیش بود دیروز هم اومدم اول رفتیم دزفول تا بابایی برای مغازه ی جدید قفسه بخره قفسه های قرمزو سفید،دو شب پیش هم وصلشون کردیم مغازه خیلی قشنگ شد کارش که کامل شد عکسشو میزارم،خدارو شکر بدون وامو قرض کردن مشکل مالیه مغازه داره حل میشه یه مقدارپس انداز و یه مقدارطلا ویه 1 تومنی هم مامانم مرحمت کرد کارمون داره راه میفته. پسرم زندگیه مامان از پریشب اسهالو استفراغ گرفتی دیشب بردمت پیش متخصص گفت:عفونت گوارشیه که مسببش همین گردو غباره یه آزمایش مدفوع هم واست نوشته که امروز تا ساعت 12 خواب بودی ونشد نمونه ازت بگیرم واسه همین موند واسه فردا.قلب مامانی چق...
2 خرداد 1391
1